حضرت سوسن ،همسر بزرگوار حضرت امام نقی علیه السلام

سوسن امّ ولد و از اهالی«نوبه» بود، دست تقدیر او را به مدینه و خانه امام هادی علیه السلام رساند.

وی از زنان عارف و فاضل عصر خود و به نام های «سلیل»، «حدیثه»، «حربیه» معروف و مشهور بود.

 امام هادی علیه السلام او را ستوده و درباره او می فرماید: «سلولٌ مسلولةٌ من الآفات و الأنجاس».«سلول (یکی از القاب سوسن) از بدی ها پاک است.»

سوسن مادر امام حسن عسکری علیه السلام و مادر بزرگ امام زمان (عج)به قدری با فضیلت بود که وقتی امام حسن عسکری علیه السلام به شهادت رسید به عنوان پناهگاه شیعیان به شمار می آمد.

احمد بن ابراهیم می گوید: از حکیمه دختر امام جواد علیه السلام پرسیدم در این دوران اضطراب و نگرانی شیعه(دوران غیبت حضرت ولی عصر)، شیعیان به چه کسی مراجعه کنند؟

فرمود: «إلی الجدة امّ أبی محمد».

در سال 259هـ.ق. امام حسن عسکری علیه السلام، سوسن (ع) و امام زمان(عج) را به سفر حج فرستاد و قبل از حرکت، اسم اعظم، سلاح و... را به حضرت مهدی واگذار کرد.

سوسن و نوه گرامی اش، به سفر مکه مشرف و سپس به مدینه رفتند. در آنجا با خبر شد که فرزند دلبندش به شهادت رسیده است، لذا با عجله به طرف سامرا حرکت کرد.

هنگامی که به سامرا رسید، اطلاع یافت جعفر کذّاب ادعای ارث و وصایت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را دارد و خود را وصیّ و وارث امام معرفی می کند.

سوسن نزد جعفر کذاب رفته، فرمود: وصیّ امام حسن عسکری علیه السلام من هستم. جعفر نپذیرفت. وی برای اثبات مدعای خود، نزد «ابوالشّوارب» قاضی سامرا رفت و وصایت خود را به اثبات رساند.

سوسن وصیت نمود: هرگاه از دنیا رفتم مرا در کنار قبر شوهرم امام هادی و فرزندم امام حسن عسکری(علیهما السلام) دفن کنید.

هنگامی که از دنیا رفت، خواستند به وصیتش عمل کنند، جعفر کذاب به بهانه اینکه وارث برادر و مالک منزل حضرت است، از دفن کردن سوسن خودداری کرد، در این لحظه به امر پروردگار حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)ظاهر شد و خطاب به عموی ناخلفش فرمود:

« ای جعفر، این خانه، خانه تو است یا خانه من؟! »و از نظرها غایب گردید.

جعفر که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود، خود را کنار کشید و به این ترتیب سوسن در کنار شوهر و فرزند معصومش به خاک سپرده شد.


پ ن:

نوبه، نام سرزمین وسیعی در جنوب مصر؛ رسول گرامی اسلام اهالی آن دیار را ستوده و درباره آنها می فرماید: «من لم یکن له أخ فلیتخذ اخاً من النوبة»؛ «هر کس برادری ندارد شخصی از اهالی نوبه را به برادری بگیرد.»

منبع: ره توشه عتبات عالیات؛ جمعی از نویسندگان

القاب امام نقی علیه السلام

امام به القاب مختلفی خوانده می شد که در ذیل به آنها اشاره می شود:
1 . ناصح؛ چون خیرخواه بود.
2 . تقی؛ زیرا متقی ترین افراد امت بود.
3 . فقیه؛ چون فقیه ترین مردم زمان خود بود.
4 . عسکری؛ چون در شهر سامرا، در اردوگاه نظامی می زیست.
5 . شهید؛ چون به دست دشمنان به شهادت رسید.
6 . وفیّ؛ چون باوفاترین مردم بود.
7 . خالص؛ چون اوج اخلاص در رفتارش نمود داشت.
8 . هادی؛ مشهورترین لقب ایشان است.
9 . نقی؛ امام به دو لقب هادی و نقی شهرت دارد.

امام نقی علیه السلام و معلمی که دشمن شیعه بود

امام هادی علیه السلام شش سال و چند ماه بیشتر نداشت که معتصم، امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد فرا خواند و نقشه شهادت امام را طرح کرد و در ضمن عمربن فرج را به مدینه فرستاد تا آموزگاری ادیب و آشنا به قرآن که گرایش به اهل بیت(علیهم السلام) نداشته باشد، انتخاب کرده، به عنوان معلّم امام هادی برگزینند تا بتواند کینه اهل بیت را به این کودک شش ساله القا کند.

وقتی عمر به مدینه رسید به همراهی والی و دیگران به نزد جنیدی رفت. جنیدی نسبت به علویان کینه زیادی داشت. جنیدی برابر حقوقی که هر ماه می گرفت شروع به تعلیم این کودک نمود. سپس ابوالحسن امام هادی علیه السلام را به قصری در «صریا» بردند و مانع تماس شیعیان با آن حضرت می شدند و شبها نیز درِ قصر را می بستند.

روز جمعه ای، محمدبن سعید، جنیدی را دید و از او پرسید: حال این کودک، که تو تربیت می کنی چگونه است؟
او در جواب گفت: تو می گویی این کودک! نمی گویی این پیر! تو را به خدا سوگند بگو ببینم آیا در مدینه کسی در علم و ادب آگاه تر از من هست؟
گفت: نه.

جنیدی گفت: به خدا سوگند من سخنی را در علم ادبیات می گویم و تصوّر می کنم که تنها من به آن مطلب رسیده ام، آنگاه می بینم که وی ابوابی از آن را مطرح می کند که من از او استفاده می کنم، اما مردم فکر می کنند که من معلّم او هستم...

چند روزی گذشت، باز محمد بن سعید به جنیدی گفت: حال آن کودک چگونه است؟
جنیدی اعتراض کرد و گفت: این حرف را نزن، به خدا سوگند او بهترین شخص روی زمین و بالاترین آفریده خدا است... به او می گویم سوره ای از قرآن را بخواند، در جواب می گوید: کدام سوره قرآن را می خواهی؟ پس یکی از سوره های طولانی را نام می برم که هنوز به آنجا نرسیده است. او به خواندن سوره مبادرت می ورزد، به طوری که صحیح تر از قرائت او نشنیده ام، سوره را با صدایی دلنشین تر از مزامیر داوود قرائت می کند. او قرآن را از اول تا به آخر از بر دارد و تأویل و تنزیل قرآن را می داند... این کودک خردسال که در مدینه میان دیوارهای سیاه رشد یافته، از کجا این همه علم فراوان را فراگرفته است. سبحان الله!

وی پس از مدتی که به عنوان معلم در محضر امام حاضر می شد. ولایت و دوستی ایشان را پذیرفت و به امامت امام معتقد شد.